گروه حقوق دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرم آباد

عدالت آن نیست که گناهکاران مجازات شوند ، عدالت آن است که بی گناهان مجازات نشوند

گروه حقوق دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرم آباد

عدالت آن نیست که گناهکاران مجازات شوند ، عدالت آن است که بی گناهان مجازات نشوند

فرق قانون وحقوق؟

فرق قانون وحقوق؟

چیزی گفته شود که به اجرای دولت در م یآید و مادامی که از طرف دولت اعلام نشود ممکن است قانون نشود یعنی « قانون » شاید
ضمانت اجرایی دولت و جامعه، جزء مفهوم قانون باشد.
متصور است و تشکیل دولت هم نخست به خاطر ،« حقوق طبیعی » چنین نیست زیرا قبل از تشکیل دولت و اجتماع نیز « حقوق » - اما
بوده است . « حقوق طبیعی » اجرای عدالت و جلوگیری از تجاوز به
است ولی باید توجه داشت که اینگونه تعاریف در صورتی که « مجموعه مقررات اجتماعی » می گویند: حقوق « تعریف حقوق » - بعضی در
قرار داد نیست زیرا « حقوق طبیعی » تقسیم کنیم حقوق طبیعی را در برنم یگیرد؛ چون ،« حقوق طبیعی و حقوق وضعی » حقوق را به
است و تعریف قرار داد، شامل آن نمی شود. « حقوق طبیعی » که تمام قراردا دها بر اساس آن، استوار گشته است خود از « الزام به عهد »
.« معنای حقوق روشن است و نم یتوانیم آن را تعریف کنیم » : دانشمندان این رشته، نوعا گفت هاند
اختصاص آزادی عمل به کسی و گروهی بگون های که از دیگران، آن آزادی عمل را سلب » ؛ بعضی دیگر م یگویند: حق یک اختصاص است
مادر حق » مثل بچه ای که مادر او را م یزاید و حق مادر است که او را شیر دهد، دیگران چنین آزادی را ندارند. این که می گویند « می کند
یعنی آزاد است اما دیگران چنین حقی ندارند یعنی این آزادی را ندارند. « دارد بچه خودش را شیر دهد
علم حقوق
علمی است که این حقوق را جمع آوری م یکند و حاوی حقوق مختلف است.
فلسفه حقوق
فلسفه حقوق، بیانگر راز علم حقوق است و از چیستی و چرایی حق، بحث م یکند و اینکه چه معیاری برای شناخت حق داریم. این امور
را در علم حقوق بحث نمی کنند بعضی آنها را از مقدمات علم حقوق قرار داد هاند ولی بالاخره به این نتیجه رسیدند که آن امور را به
عنوان فلسفه حقوق مطرح نموده و نام فلسفه حقوق را بر آن نهند و آن را از علم حقوق جدا نموده تا علمی مستقل گردد.
حقوق از خود حقوق، مهمتر است اگر دادستان فلسفه حقوق را بداند روح قانون را بدست آورده است، پس در جایی هم که « فلسفه »
قانون مکتوب وجود نداشته باشد از طریق آشنایی با روح قانون، حق و وظیفه خود را بدست م یآورد.
بحث « حقوقی که باید در جامعه باشد » از « فلسفه حقوق » درباره شناخت حقوقی است که در جامعه هست در حالی که « علم حقوق » اما
می توان قوانین حقوقی را اصلاح کرد و این که کدام قانون کشوری یا بین المللی درست است و کدام غلط « فلسفه حقوق » می کند پس با
است. « فلسفه حقوق » و ظالمانه است یا کدام نوع حکومت، درست است و کدام نوع آن، نادرست است، مربوط به
نیز مقدمه ای برای فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق است. زیرا در فلسفه اخلاق از عدالت بحث م یشود حال اینکه در « فلسفه حقوق »
چون عدالت، مراعات حقوق دیگران است و مراعات حقوق دیگران، ؟« چرا عدالت لازم است و عدالت چیست » : فلسفه حقوق می گویند
لازم است. پس قبل از بحث از عدالت باید حقوق دیگران معلوم شده باشد تا معلوم شود عدالت چیست و شناخت اصول حقوق دیگران
است. « فلسفه حقوق » به کمک عقل، مربوط به
٢
می گوییم اگر مصلحت ملزمه در کار باشد واجب و اگر مفسده ملزمه در کار باشد چیزی حرام « علم اصول » در حوزه علوم دینی در
می شود در اینجا پای فلسفه حقوق به میان م یآید که آیا نفع زیاد (مصلحت ملزمه است) و الزام می آورد؟ عقل چنین نم یگوید که اگر
کسی در انجام کاری سود شخصی زیادی دارد، حق طبیعی دیگران را نادیده بگیرد.در اینجا پای این بحث پیش کشیده م یشود که آیا
هم به فلسفه حقوق، نیازمند « تفسیر دین » است یعنی چه؟ پس « عادل » چیست؟ و یا اینکه خدا « علم اصول » در « مصلحت ملزمه »
است.
اگر عدالت را از امور قرار دادی بدانیم ریشه دین و نبوت و غیره زیر سؤال م یرود و خدا عادل است دیگر معنی ندارد. پس شناخت
عمیق بعضی از اصول دین هم نیازمند فلسفه حقوق است مثل عدالت ، نبوت ، امامت .
در اینجا به دلیل این که تعریف ها، در درک مطلب، بسیار نافع است بعضی از تعریف های حق را بیان م ینماییم تا بهتر روشن شود.
( 1 - بعضی ها گفته اند : حق : عبارت است از قرارداد اجتماعی. ( 1
نقد
الف: این تعریف ناقص است؛ زیرا قرارداد، پیمانی است که طرفین با اختیار و عقل می بندند. در حقوق وضعی م یتوان گفت : حق ، قرار
داد است اما در حقوق طبیعی نم یتوان آن را قرار داد دانست و در واقع حقوق طبیعی پیش فرض و مقدمه قرار دادها را تعیین م یکند.
مثلا این که باید طرفین قرار داد عاقل و بالغ باشند از حقوق طبیعی است و قابل تغییر نیست یعنی نمی توان این شرط عقل و اختیار را از
حقوق طبیعی را شامل نیست زیرا حقوق طبیعی پیش فرض هر قراردادی است و « قرارداد » قراردادها حذف کرد. پس تعریف حق به
مقدم بر هر قراردادی و خود، قرارداد نیست .
انسان است اما لازم نیست همیشه و هم هجا دو طرف قرارداد، انسان باشد. حق ،« حقوق » ب: علاوه بر این درست، است که یک طرف
حیوان بر انسان یا حق خدا بر انسان هم داریم پس حق منحصر به اجتماع و انسان با انسان نیست در این صورت حتی اگر اجتماعی هم
هم « به قرار داد اجتماعی » نباشد باز این انسان در رفتارش با حیوان یا با خدای خود باید اموری را رعایت کند پس این تعریف حق
باشد یعنی بر اساس حقوق طبیعی باشد وگرنه هیچ مشروعیتی ندارد. « حق » هم باید بر اساس « قرارداد اجتماعی » مناسب نیست بلکه
( 2 - بعضی گفته اند حق : حق یعنی امتیاز ( 2
( 3 - مرحوم طباطبایی م یگوید حق، نوعی اختصاص است، که م یتوان آن را با امتیاز یکی دانست ( 3
( می گویند: حق : یعنی اختیار ( 4 « لوی برول » 4 - بعض دیگر مثل
می گویند در حقوق بشر، حق به اختیار تعریف شده است این منصب حق فلانی است یعنی اختیار کارهای آن منصب، دست فلانی است .
اختصاص را که مرحوم طباطبایی معنی م یکند بیشتر به قدرت و سلطنت معنی م یکند و مقصود از سلطنت و قدرت همان سلطنت
اعتباری ( 5) است در حالیکه حقوق طبیعی را نم یتوان اعتباری دانست زیرا قابل تغییر نیست و به اختیار ما عوض نم یشود .
اگر گفته شود شاید مراد انتزاعی بودن است م یگوییم خیر بلکه مراد آنها قراردادی است نه انتزاعی که جنبه کشف دارد مثل انتزاع
.« مادر و پدر بودن » و انتزاع مفهوم « فوق و تحت » و انتزاع مفهوم « علت و معلول » مفهوم
مادر بودن یک موضوع انتزاعی است مثل اعداد و شکل هندسی اما احکامی که بر آن بار م یشود از لوازم آن ذات است و حقوق طبیعی
نه اعتبار است و نه انتزاع بلکه حکم عقل است ما از طبیعت پدر یا مادر « حقوق طبیعی » هم از لوازم موضوع های انتزاعی است و خود
بودن آن را عقلا کشف می کنیم و لازم آن که حق سرپرستی باشد بر آن بار م یشود هنگامی که اعتباری نبود پس تعاریفی که حق را
اعتبار سلطه دانست هاند باطل م یشود خلاصه این که عنوان مادر، انتزاعی است (که منشائی واقعی در خارج بنام مادر دارد که نوزاد را
حکم عقل است. ،« حق مادر » زائیده است) اما
٣
به عبارت دیگر اختصاص تکوین مادر « اعتباری قراردادی » یا قضایای « انتزاعی » حکمی از نوع قضایای ترکیبی عقلی است نه قضایای
بودن این زن برای این نوزاد موضوع حکم عقل است به استحقاق این بچه باین مادر؛ یعنی حق، حکم عقل است و موضوع آن این موضوع
خارجی است.
اما در مورد اختیار باید گفت که قطعا اختیار تکوینی مراد نیست
آقای دابان عنصرهای حق را چنین معنی کرده است م یگوید : در حق چهار عنصر است که دو تا اصلی است
-1 اختصاص
2 - قدرت
( این دو، عنصرهای اساسی حق هستند بچه به مادر اختصاص دارد و مادر هم تسلط بر او دارد. ( 6
نقد
اگر به این مطلب دقت کنیم ایشان حق را مرکب از دو چیز دانسته اختصاص و قدرت. اما هرگز چنین نیست بلکه اختصاص طبیعی،
فرزند این مادر بودن ، علت حق است نه اینکه اختصاص معنی حق باشد ولذا به مادر می گویی چرا این بچه را نزد خودت نگاه م یداری؟
می گوید چون من مادرش هستم و او بچه من است پس اختصاص طبیعی، منشاء از برای این حق است. در نتیجه عقلاً اختیار بچه را مادر
دارد یعنی در تصرف فرزند و نگهداری آن، آزاد است استاو دیگران این آزادی را ندارند یعنی حق تصرف در آن را ندارند پس این
اختصاص تکوینی، علت است که این مادر، این حق عقلی را داشته باشد و این حق مختص به مادر است و اختصاص لازمه چنین حقی
است نه معنی حق.
انسان ،« حقوق وضعی » همان آزادی مخصوص می شود و اختصاص آن به مادر میشود محدوده این آزادی اما در ،« حق » ، بنا بر این عقلا
این اختیار را تفویض م یکند مثلا دو نفر هستند یکی از اندو به دیگری م یگوید در تصمیم ها تو رئیس باش و من ملتزم هستم که حرف
تو را گوش کنم و پیروی نمایم. یعنی تعهد پیروی م یکند این تعهد، (که واقعیتی خارجی و تکوینی است و) می شود منشا آن استحقاق
با رای مردم که با تعهدشان، تفویض اختیار کرده اند و آزادی تصرف در بعضی از امورشان را باو واگذار کرد هاند « رئیس جمهور » . پیروی
حق تصرف پیدا می کند چون دیگران این آزادی عمل و اختیار را به او داد هاند آن اختصاص تکوینی علت است برای این اختصاص آزادی
رفتاری رئیس جمهور نسبت به دیگران. آزادی رفتاری رئیس جمهور در امور مردم، معنای حق رئیس جمهوری است.
آنها است در امور مربوطه با تعهدی که کرد هاند، واگذار میکنند به رئیس جمهور و « حق ذاتی » (یعنی آزادی مردم در امور خودشان را که
بر اساس قاعده کل ما بالعرض « بالعرض » نمایندگان شان در نتیجه رئیس جمهور و نمایندگان میشوند صاحب اختیار آنها در امور مربوطه
ینتهی الی ما بالذات).
در نتیجه وقتی گفته شود مثلا رئیس جمهور آزاد است که دخالت در امور سیاسی مردم کند یعنی دیگران این حق را ندارند چون او
رئیس جمهور است و مردم این حق را فقط به او داد هاند یعنی بر اساس قرارداد مردم دخالت در امور سیاسی خودشان را که حق
طبیعی شان بود به او واگذار نموده اند و رئیس جمهور به واسطه قرارداد مردم، صاحب این حق شده است. (از باب کل ما بالعرض ینتهی
الی ما بالذات).
فلانی حق دارد فلان کار را انجام دهد یعنی مجاز است و آزاد است پس حق به آزادی معنی شد ولی آزادی عمل در مورد خاص در ذی
شعوری خاص.
(باید توجه داشت که حق در غیر ذی شعور گفته نمی شود و اگر می گویند درختان را از بین نبرید یا به حیوانات آزار نرسانید به دلیل
حق عموم و حق مردم است نه این که خود درخت حق داشته باشد و بگوید به من ظلم شده است).
۴
گرفته اند درست نیست زیرا اولاً مقصودشان از قدرت و سلطه، هرگز سلطه تکوینی نیست « سلطه و قدرت » کسانی که حق را به معنای
« نتیجه حق » است و « معلول حق » ، گرچه سلطنت و قدرت اعتباری هست اما سلطنت ،« حق » بلکه سلطه اعتباری و قراردادی است و در
و مادر به بچه سلطنت دارد؟ چون مادر است و حق مادری دارد. « حق » است نه خود
لازمه طبیعت است و اعتباری نیست و ،« حقوق طبیعی » ؛ را در بر نم یگیرد « حقوق طبیعی » ،« اعتبار » ؛ ثانیاً حق، اعم از اعتبار است
قراردادی نیست پس تفسیر حق به سلطنت اعتباری، غلط است.
از جانب « حق طبیعی » باید داده شود و برای ما مسلمین که معلوم است که این « حقوق طبیعی » ، - ممکن است گفته شود در هر صورت
خدا داده شده است
حق دارد قانون وضع ،« خدا » در جواب باید گفت اگر حق همجا و همیشه قراردادی و وضعی است و کسی باید آنرا داده باشد پس اینکه
کند چه کسی این حق را به خدا، داده است. آیا کسی این حق را به خدا داده است؟ قطعا چنین نیست؛ مثلا 180 درجه بودن زوایای
داخلی مثلث را خدا جعل نکرده است خدا آن ذات را خلق کرده است و آن ذات این خصوصیت را دارد. و اقتضای آن است خدا هم که
خداست که قانون وضع کند « حق طبیعی » خالق بشر و از پدر و مادر بر او مهربان تر است و از همه بهتر راه سعادت بشر را م یداند این
خداست (حقوق طبیعی در اصطلاح غرب یعنی حقوق ذاتی در اصطلاح ما). « حق ذاتی » برای بشر یعنی
( به قول گروتیوس: شرارت را خدا هم نمی تواند تبدیل به خیر کند .( 7
یعنی این که کسی کینه داشته باشد خدا نمی تواند بگوید این خوب است یا حسد خوب است و عدل و احسان بد است البته تعبیر به
نمی تواند صحیح نیست بلکه محال است یعنی خوبی و بدی بعضی از چی زها همچون حقوق طبیعی لازمه ذاتی آنها است و با قرار داد
قابل تغییر نیست.
ممکن است سوال شود که آیا این قانون 180 درجه بودن مثلث را مگر خدا بوجود نیاورده است ؟
باید در جواب گفت خیر خدا مثلث را در جهان ایجاد کرده است اما اینها از لوازم ماهیت و لوازم ذات است و خدا ایجاد نکرده است اگر
عاقلی هم نبود و عقل هم نبود زوایای مثلث 180 درجه بود و اجتماع نقیضین که محال است محال بودن را خدا نداده است .
اختصاص به « حقوق طبیعی » در ؛« تخصیص » است و گاهی « تخصص » شد و این اختصاص گاهی به نحو « اختصاص آزادی » به معنی « حق »
که موجود شد حق مادری می آید و حق متأخر از عنوان مادری « لازمه ماهیت است ماهیت و عنوان مادری » نحو تخصص است یعنی
است.
در حقوق وضعی چنین نیست؛ حق مقدم بر عنوان است مردم حق دارند (= آزاد) هستند که در مورد امور خود تصمیم بگیرند طبق
حقوق طبیعی، با رای دادن این حق خود را در امور سیاسی و... به رئیس جمهور واگذار می کنند پس از تفویض مردم، به رئیس جمهور آن
وقت می شود رئیس جمهور و عنوان رئیس جمهور محقق می شود پس در حقوق وضعی، حق مقدم بر عنوان است و عنوان رئیس جمهور،
متاخراست.
ممکن است سؤال شود که آزادی را چه کسی باید بدهد ؟
ما م یگوییم خداوند آزادی دارد و حق دارد( 8) آیا چه کسی این حق را به خدا داده است ؟یقینا این حق ذاتی اوست پس نباید انتظار
داشت همیشه و همه جا و در تمام موارد حق از جایی داده شده باشد مثلاً در خداوند حق رهبری، ذاتی او است وقتی شما در یک
« حق غیر ذاتی » و « حق ذاتی » مصداق هم قبول کردید که حق ذاتی است نه اعتباری در نتیجهه خود به خود، حق تقسیم شده است به
همان حقوق غیر ذاتی است. ،« حقوق وضعی » همان حقوق ذاتی است و « حقوق طبیعی » (یعنی حق اعتباری و عرضی) زیرا
( مطلب دیگر این که آقای کاتوزیان هدف را در تعریف حق مطرح کرده است ( 9
۵
خودش، هدف است و لازمه ذات موضوع است هدف مربوط به رفتار انسان است یعنی ،« حقوق طبیعی » در حالیکه چنین نیست زیرا
مربوط به چیزی که معلول رفتار انسان است ولذا در قوانین وضعی که رفتار واضعین است باید گفت وضع هر قانون از طرف مردم یا خدا
هدفی دارد.
حال که معنای حق معلوم شد باید بگوییم حق دو گونه است حق عمومی و حق خصوصی.
حق خصوصی
حق خصوصی یعنی این فرد حق دارد و آزاد است و دیگران حق ندارند. مثلا حضانت بچه، حق مادر است یعنی دیگران این حق را ندارند
و بر آنها حضانت این بچه ممنوع است
حق عمومی
حق عمومی یعنی آزادی در فلان کار، برای همه؛
گفته شد، حق در کنار یک منعی است اگر حق عمومی آزادی برای همه است منع آن در کجا است ؟
در حقوق خصوصی منع نسبت به فرد یا افراد دیگر است ولی در حقوق عمومی منع نسبت به اعمال دیگر است مثلاً در حق عمومی گفته
می شود همه حق دارند که از خیابان عبور کنند یعنی همه برای عبور داخل خیابان آزاداند اما نسبت به کارهای دیگر مثل خوابیدن،
توقف کردن، بازی کردن داخل خیابان، منع شد هاند اگر حق در مقابل هیچ منعی نباشد لغو است و حق گفته نمی شود. اباحه است .تا
اینجا تعریف حق تمام شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد